خلاء وجودی از دیدگاه ویکتور فرانکل
خلاء وجودی(( احساس پوچی))
به نظر میرسد که امروزه مردم بیش از گذشته پوچی، بیمعنایی، بیهدفی، بیهودگی و سرگردانی و مانند آن را در زندگی خود تجربه کنند و با رفتارهای نامعمول، که به خود، دیگران و جامعه یا هر سه صدمه میزند، به این تجارب عکسالعمل نشان دهند. یکی از استعارههای مورد توجه فرانکل، خلاء وجودی (Existential Vacuum) است. اگر معنا عبارت از چیزی است که مطلوب و دلخواه ماست، پس بیمعنایی شکاف و خلأیی در زندگی ما محسوب است. البته هرگاه که خلأیی در زندگی داشته باشی چیزهایی برای آکندن آن هجوم میآورند. فرانکل اظهار میکند که یکی از عیانترین علائم خلأ وجودی در جامعه امروز ملامت است. وی خاطرنشان میکند که چگونه است که انسانها اغلب وقتی که بالاخره مجال پیدا میکنند تا آنچه را میخواهند انجام دهند، دست به کاری نمییازند و در وضعیتی بحرانی گرفتار میآیند؛ دانشجویان پایان هر هفته را به مستی میگذرانند؛ ما هر بعد از ظهر خودمان را غرق در سرگرمیهای منفعلانه میکنیم. وی آن را «رواننژندی روز تعطیل» (Sunday neurosis) مینامد. از همین روی، میکوشیم تا خلأ وجودیمان را با «چیزی بیارزش» که رضایتمان را حاصل میکند پر کنیم و امید هم میبندیم که این رضایتمندی در حدّ اعلای خود باشد؛ ممکن است بکوشیم زندگی را از لذت و کام بردن، خوردن بی ضرورت و یا با انجام عمل جنسی عنان گسیخته یا با «زندگی پر تجمّل» آکنده کنیم، یا ممکن است از پی قدرت، خاصه قدرتی که دستامد موفقیّتهای مالی است، برویم، یا احتمال دارد که زندگی را از طریق همرنگی با جماعت و عمل به عرف و آداب و رسوم پر کنیم و یا ممکن است این خلأ را مملو از عصبانیّت، نفرت و کوشش برای از میان بردن آن چیزی کنیم که میپنداریم به ما صدمه میزند و یا نیز ممکن است که زندگی را با «دور باطلِ» (vicious cycles) روان نژندانه از قبیل وسواسِ فکر مدام به آلودگی و پاکی، یا ترس ناشی از فکر مدام به آلودگی و پاکی، یا ترس ناشی از فکر مدام به موضوعی ترسناک پر کنیم. خصلت این دور باطل این است که هر آنچه شخص انجام دهد کافی نخواهد بود.
این دورهای باطل رواننژندانه بر چیزی استوار و مبتنیاند که فرانکل به آن دلشوره (anticipatory anxiety) میگوید. این دلشوره موجب وقوع نفس چیزی می شود که شخص از آن بیم دارد. اضطراب آزمون نمونه آشکار این امر است. اگر بترسید که آزمونها را ضعیف بگذرانید، اضطراب مانع از این میشود که شما از پس آن آزمون بدرآیید و این به ترس شما از آزمون ها میانجامد و غیره. مفهوم شبیه دلشوره، قصد گزاف [/مفرط] (hyperintention) است. کوشش بسیار نیز میتواند مانع موفقیّت شخص در چیزی شود. یکی از شایع ترین نمونهها بیخوابی است. بسیاری از مردم هنگامی که نمیتوانند بخوابند، تمام سعی خود را به کار میبرند تا بخوابند؛غافل از اینکه همین کوشش مفرط موجب بیخوابی بیشتر میشود. بدینسان این دور باطل تداوم مییابد. نمونه دیگر شیوهای است که ما امروزه، احساس میکنیم که باید عشّاق استثنایی باشیم. مردها احساس میکنند که تا حدّی که میتوانند باید «طول» بدهند و زنان احساس میکنند که نه تنها باید اُرگاسم داشته باشند، بلکه باید ارگاسم های متعدد داشته باشند و قس علی هذا. البته، از این نظر دغدغه بیش از حد به ناتوانی در راحت شدن و لذت بردن میانجامد. شکل سوم تأمل گزاف [/مفرط] (hyperintention) که به معنای «اندیشه بیش از حد زیاد» است.گاهی اوقات شخص انتظار اتّفاقی را دارد و همان نیز رخ خواهد داد صرفاً به این دلیل که این اتّفاق به باور و نگرش و پیشگویی معطوف به مقصود او بسته است. فرانکل از زنی سخن میگوید که تجارب جنسی بدی در کودکی داشته؛ اما با وجود این، شخصیتی سالم و قوی را پرورانده است. هنگامی که با ادبیات روانشناختیای آشنا شد که میگفتند این تجارب آدمی را ناتوان از لذت بردن از روابط جنسی میکند، مشکلات او شروع شد. درک و برداشت فرانکل از خلاء وجودی به تجارب او در اردوگاههای مرگ نازی باز میگردد. وقتی چیزهایی که به زندگی شخصی معنا میداد، مثل: کار، خانواده و حتی لذتهای ناچیز حیات از زندانی گرفته شود، به نظر میرسید که آینده او رو به تباهی خواهد داشت. فرانکل میگوید: «انسان تنها با چشم امید داشتن به آینده است که میتواند زنده بماند» (1963، ص 115). «زندانیای که ایمان به آینده را از دست داده است، آیندهاش محکوم به تباهی بود.» (1963، ص 117).
در حالیکه در بین افرادی که امروزه در پی کمک روانشناختی هستند، تعداد کسانی که از موقعیّتهای مرزی اردوگاه های کار رنج میبرند اندکاند، فرانکل احساس میکند مشکلاتی که معلول خلاء وجودیاند نه تنها شایع است، بلکه با شتاب نیز در سراسر جامعه شیوع مییابند. او این وضعیّت را بیماری فراگیر «احساس پوچی» (feeling of futility) مینامد و به آن به عنوان تجربه مغاک (abyss) هم اشاره میکند. حتی افراطهای اقتصادی و سیاسی دنیای امروز را میتوان از تبعات احساس پوچی دانست: به نظر میرسد که ما میان تقلید آدمکوار از فرهنگ مصرفی غرب و توتالیتاریسم با رنگ و بوی کمونیستی، فاشیستی و دینی آن گرفتار آمدهایم. چه مخفی شدن در جامعهای تودهای، چه مخفی شدن در اقتدار طلبی، هر یک از این جهات، برای شخصی که میخواهد خلاء زندگی خود را انکار کند غذا فراهم میکند. فرانکل افسردگی، اعتیاد و پرخاشگری را مثلث روان نژندی همگانی (mass neurotic triad) مینامد.او به پژوهشی اشاره میکند که ربطی وثیق میان بیمعنایی (آن طور که با آزمونهای «هدف زندگی» purpose in life معین میشود) و رفتارهایی چون بزهکاری و مصرف مواد مخدّر نشان میدهد. او هشدار میدهد که خشونت و مصرف مواد مخدّر و دیگر رفتارهای منفی که در تلویزیون، سینما و حتی موسیقی ظاهر میشود، تشنگان معنا را متقاعد میکند که زندگی آنها فقط با تقلید از قهرمان هایشان بهبود مییابد. به گفته او حتی ورزش نیز پرخاشگری را ترویج میکند.